سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دنیای هستی!

 این دفعه که دارم می نویسم ، قلمم مال خودم نیست ...

ابن دفعه قلمم مال کساییه که هشت سال باهاشون زندگی کردم ...

مال کسایی که خوش حالیشون خوشحالم می کردو با ناراحتیشون دلم می خواست بمیرم ...

دارم از کسایی جدا میشم که همه ی زندگیم بودن ...

کسایی که بیشترین ساعات زندگیم رو با اونا گذروندم ،حتی بیشتر از خانوادم !

               ومن همشون رو بیشتر از جونم دوست دارم ...

 

نمایش تصویر در وضیعت عادی


نوشته شده در شنبه 89/2/25ساعت 4:37 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |

من همان قاب تهی خسته ی بی تصویرم

که برای تو و تصویر دلت می میرم

تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست

امر کن تا که بمیرم ، به خدا می میرم ...

یه روزی اینو اون برام نوشته بود و حالا من باید براش بنویسم ...


نوشته شده در جمعه 89/2/10ساعت 12:9 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |