به چشمان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينمو سلام و با اجازه...
چرخيدم و چرخيدم تا رسيدم اينجا
من معمولا نمي چرخم يا خيلي كم
نوشته هاتون بسيار زيبا بود. حس كردم انقدر دوستان خوب كنارت هستند كه حس غريبگي كردم به هرحال دلم نيومد نظر ندم
شايد يادگاري باشه روي يخ..
غزال جان احساس نمي كني وبلاگت داره فسيل مي شه
آپم بيا منتظرتم
همه حسوديشون شده كه اون روز به من نظر دادي به بقيه ندادي!
قربونت برم عشقم!
راستي ديروز من رفتم و صدرا موند!
ها ها ها...!
تازه نسيم مي خواست سفره رو پهن كنه با خانواده و صدرا شام بخورن كه خاطره بشه!
ميگم غزال جان اين متن يه مقداري آشنا مي زنه ... نظر شما چيه ؟
يه وقت سر نزني ... خسته مي شي ...
تازه من لينكت كردم
اگه دوست داشتي لينكم كن
يا زينب
سلام مطلب قبليو كه نيومدي حداقل اينو بيا
يا علي
خيلي واز بيوتيفول!
تو نمي ياي نظر بدي يا جواب نظراتو بدي پس چي كار مي كني؟؟
مي شه بگي؟؟؟
آيا واقعا كاري به جز علافي هست؟؟؟؟؟؟؟؟
يه مطلب با حال نوشتم زود بيا سر بزن
منتظرتما
يا علي مدد
سلام ببين من لينكت مي كنم تو هم لينكم كن باشه
نوشته هم خيلي قشنگ بود
سلام!!
مي گم خواستي به منم نظر بده!!
راستي چشماي منم قهوه اي!!