در يک کلام!
من حوصله ام سر رفته!
آقا من خواب ديدم رفتيم يه جايي برنامه ماه رمضون داره. بعد همه اونجا هستن! يعني تقريبا همه ي مدرسه حضور داشتن! بعد با يه پسر کوچولوئه دوست مي شيم سه چهار سالش بود. خيلي بامزه بود. بعد مي ريم باهاش مي گرديم. يه مدت که مي گذره مي گيم خب پسر جون چرا نمي ري پيش مامانت؟ مي گه من زياد اينجا اومدم همه ي اينجا ها رو بلدم بعد مي گه اگه مي خواين شمارو مي برم پيش مامانما...بعد ما رو مي بره پيش مامانش! اگه گفتي مامانش کي بود؟!