ديدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند زودتر از تو ناگفته ها را با زبان نگه گفته بودند از من و هرچه در من نهان بودمي رميديمي رهيدييادم آمد كه روزي در اين راه ناشكيبا مرا در پي خويش ميكشيديميكشيديآخرين بار آخرين بارآخرين لحظه تلخ ديدار سر به سر پوچ ديدم جهان را باد ناليد و من گوش كردمخش خش برگهاي خزان را باز خواندي باز راندي باز بر تخت عاجم نشاندي باز در كام موجم كشاندي گر چه در پرنيان غمي شوم سالها در دلم زيستي تو آه هرگز ندانستم از عشق چيستي توكيستي تو