سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دنیای هستی!

دل ازسنگ باید که از درد عشق ،

ننالد ، دایا دلم سنگ نیست ...

مرا عشق او چنگ اندوه ساخت

که جز غم در این چنگ اهنگ نیست

به لب جز سرود امیدم نبود

مرا بانگ این چنگ خاموش کرد

چنان دل به اهنگ او خو گرفت

که اهنگ خود را فراموش کرد

نمی دانم این چنگی سر نوشت

چه می خواهد از جان فرسوده ام

کجا می کشانندم این نغمه ها

که یکدم نخواهند اسوده ام

د از این جهان برگذفتم دریغ

هنوزم به جان اتش عشق اوست

در این واپسین لحظه ی زندگی

هنوزم در این سینه یک ارزوست:

دلم کرده امشب هوای شراب

شرابی که از جان بر ارد خروش

شرابی که بینم در ان رقص مرگ

شرابی که هرگز نیایم به هوش

مگر وارهم از غم عشق او

مگر نشنوم بانگ این چنگ را

همه زندگی نغمه ی ماتم است

نمی خواهم این نا خوش اهنگ را...

                                                           فریدون مشیری

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/12/6ساعت 1:26 عصر توسط هستی| نظرات ( ) |