دنیای هستی!
مامان: غزال یه زنگ بزن ببین چرا داییت نیومد ، الان اذان میگن! اون وقت تو می ری گوشی تلفن رو بر میداری و شماره داییت رو می گیری ... ولی یه خانمی بر می داره و تو می فهمی اشتباه گرفتی! ولی صدای خانومه عجیب آشناست... چرا صدای این خانومه اینقدر شدید آشناست؟! فکر ..................فکر........................فکر.................. به نتیجه ی مطلوبی نمی رسی . بالاخره به داییت زنگ می زنی و اون میگه که دم دره ؛ و تو هم همچنان به چیدن سفره افطار ادامه میدی... که یه دفعه ....... آهان ..... می فهمی که چرا صدای اون خانومه اینقدر آشناست.... ! می فهمی به جای .......091272119 ، این شماره رو گرفتی:....... 091272100 عجب شماره ای... شماره ای که یک سال تمام فقط بلد بودی همین شماره رو بگیری... شماره ای که صاحبش یه زمانی، همه ی همه ی زندگیت بود... صاحبی که بدون اون نمی تونستی زندگی کنی! حالا تویی که، حتی صدای مامان بزرگش رو حفظ بودی ، باید واسه شناختن صدای مامانش، فکر می کردی!!!! چقدر زیاد... خیلی زیاده ... این همه فاصله! فاصله ای که ازش متنفری... ولی چه کار میشه کرد ؟ واقعا چه کار میشه کرد...؟! اون هنوزم می تونه تمام زندگیت باشه؟! ....... جواب این یکی رو خودم می دونم : نه!